مهتاب :: دوشنبه 86/10/24 ساعت 1:17 صبح
ما اتفاقی به دنیا می یاییم .... اتفاقی عاشق می شیم ، اتفاقی همدیگرو له می کنیم ،
اتفاقی مثل یه ته مونده سیگار همدیگرو لقد مال می کنیم ، اتفاقی همدیگرو می شکونیم ،
اتفاقی به همدیگه تهمت می زنیم ، اتفاقی همدیگرو می بینیم، اتفاقی همدیگرو نمی بینیم ،
اتفاقی دروغ می گیم ، اتفاقی راست می گیم ، اتفاقی مریض می شیم ،
اتفاقی سر مسیر هم سبز می شیم ، اتفاقی از چراغ قرمز رد میشیم ،
اتفاقی ، خیلی اتفاقی تیشه به ریشه هم می زنیم ،
خیلی اتفاقی برای هم خاطره می شیم و
اتفاقی همدیگه رو تنها میذازیم
میبینی .. چه اتفاقی زندگی میکنیم....
................................................................................
وابستگی چه زود اتفاق می افتد...
قبل از آنکه بدانی راه بر گشت را گم کرده ای ...
این دلتنگی را بگیر از من ...
هنوز تولد نیافته ام...
من خوب بودن را در فاصله یافتم !!!
عاشقت بودم توگفتی عاشقان دیوانه اندعاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای...
در هنگام بدرود وقتی که چو مرغان از آشیانه پر گشودیم
شاید که مردیم ، شاید که همدیگر و هرگز ندیدیم
از همین امروز که در کنارت هستم برای
فردا و فرداهایی که نمی بینمت دلتنگم ........
خدایا به دادم برس ...................
به جای دسته گلی که فردا بر قبرم میگذاری امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن............
به جای اشکی که فردا بر مزارم می ریزی امروز با تبسمی شادم کن............
به جای اون متنهای تسلیت که فردا برایم مینویسی امروز با پیامی شادم کن.......
من امروزبه تو نیاز دارم ........................
نوشته های دیگران()
بارو ن و دوست دارم[عناوین آرشیوشده]
زمستان 1386